مرسانا طلامرسانا طلا، تا این لحظه: 10 سال و 8 روز سن داره
پیوند عشقمانپیوند عشقمان، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره
قند عسل ماقند عسل ما، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

♥ مرسانای عزیزم ♥

عشقم مرسانا

دخترم

عزیزم پس کی می خوای خوب شی سرماخوریت داره منو زجر می ده .بهونه من برای زندگی تو خیلی زود وارد ماه هفت زندگیت شدی ،خوشحالم که از همسن و سالای خودت جلوتری بهارمامان .الان کنارم خوابیدی و صدای نفس کشیدنت تو گوشمه بمیرم برات که سرماخوردی و درست نمیتونی نفس بکشی . ...
16 آبان 1393

سبز پوش شدن گلم در محرم برای امام حسین

فدات شم عزیز من روز نهم آبان ماه تو دقیقا 6 ماهه شدی و توی روز شش ماهه شدنت سبز پوشت کردیم و رفتیم پیش آقامون شاهچراغ برای همایش شیرخواران .تو خیلی خوشحال بودی و همه ذوق تو رو می کردن ..  توی اون روز سرد پاییزی دستهای گرمتو روی صورتم می کشیدی و من توی اون مکان مقدس برای سلامتی و سعادت و صالح بودن تو دعا میکردم و همینطور کلی دعای دیگه.  مامانی و عسلم باهامون بودن.  فدای صورت خوشمزه و حساست که توی اون هوا سریع یخ می کرد و من گرم می پوشوندمت. عزیزم تو کم کم میخوای مثل بزرگترا حرکت کنی قربون پاهای کوچولوت. الان قشنگ گاگله می کنی و دلت میخواد دست بگیری به اجسام و یه ذره پاشی.  فدای تلاشت. دیروزم برگشتیم میمند و...
13 آبان 1393

تلاش برای بلند شدن

اولین باری که بلند شدی . دختر زرنگ من چند روزیه که وقتی می خواد چیزی رو که بالاتره برداره سعی می کنه روی پاش فشار بیاره و پاشو صاف و جفت میکنه.  بمیرم چند باری هم زمین خورده و حسابی مامانم ترسانده  عزیزم خواهش می کنم مواضب خودت باش چند روز دیگه شش ماهت تموم میشه و می خوام واست کیک تولد بگیرم. جگر گوشه بابات همش میگه براش روروک بگیرم که توش بشینه و راه ببله اما من گفتم نه چون یه جا خوندم چیز مناسبی نیست شاید برای گلم ضرر داشته باشه. امروزم شیراز رفتنمان افتاد فردا. عزیزم قربون زبون باز کردنت وقتی بابا ماما میگی .             ...
6 آبان 1393

my love

  عزیزم قشنگم فردا احتمالا بابا میبرتمون شیراز برای دیدن خانوادم دلشون خیلی  برات تنگ شده.   ...
4 آبان 1393

زبون بازکردن قند عسل

عزیز مامان از صبح بابا بابا میگه  انقدر خوشمزه میگه که دلم میخواد بخورمش.  این چند روز واقعا خسته بودم و مرسانام بخاطر سرماخوردگی خیلی بی قراری می کرد اما امروز بیشتر خوابید تا منم بتونم کمی استراحت کنم. امشب بابا زودتر اومد خونه و باهات بازی کرد تا خوابت برد. همه همه دوست دارن و از دیدنت ذوق می کنن.  چند روز دکتر آقای دکتر بعد از معاینه بغلت کرد و کلی بوست کرد و هر کی میدیدت ذوق می کرد.  بعدشم گذاشتمت خونه عمو و رفتم چند تا لباس خوشکل برات خریدم گلم..  ...
4 آبان 1393
1